هـــــیـٰـــــســــْـتـــْریــــــٰکـــــــ

خودمـــو خاطــراتشــــ....

هـــــیـٰـــــســــْـتـــْریــــــٰکـــــــ

خودمـــو خاطــراتشــــ....

هـــــیـٰـــــســــْـتـــْریــــــٰکـــــــ

حس بدی است
خودت رامسبب
گریہ های شبانہ کسی بدانی...

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۵/۰۷
    دل
  • ۹۷/۱۱/۲۳
    :/"
پیوندهای روزانه

الان چیکار کنم!!؟؟

دلم بدجور گرفته ...

نمیدونم چمه فردا امتحان دارم اما اصن دل و دماغ خوندن ندارم

این پامم دوباره دردش شروع شده دیگ رفته رو اعصابم دیگ من باشم نرم

والیبال !!

هوووف خیعلی خفه کنندس هوای این روزام !

اونم دیگ رسمــــــن رفته رو اعصابم اون موقع ک کارایی ک میگفتم بکن رو 

الان داره انجام میده و گزارش میده هه!!اما دیگ واسم مهم نیس !!خستم 

اونم از همه چییی!!!!!!

حس میکنم این روزام بیهودس!!!بازم خدارو شکر درس هس سرم باهاش گرم 

میشه

اولین اشتباه!!

امشب هر کاری کرد هر حرفی زد تا باهاش بحرفم اما من بعد درس سرم درد 

میکرد و حتی نفهمیدم کی خابم برده. نمیدونم چرا نمیخاد قبول کنه من 

خیعیلی وق پیش تموم کردم از وقتی اولین اشتباهو کرد!!برگشتنم بعد از اون 

حرفش ی اشتباه احمقانه بودامااون موقع فقطبخاطر اون برگشتم!!حالش 

اصن مساعد نبود با مامان و باباش اصن راه نمیومد و این باعث میشد ب من 

پناه بیاره اما من بعد برگشتم سرد شده بودم و حرفایی زدم ک فهمیدم 

ناراحتش میکنه اما هیچوق ب روم نیاورد. 

یادم میاد شب اخرین شب احیا بود خونه ی مامابزرگم بودیم باخاله رفتیم 

مسجد تو اونجاهم ول کن نبود هرلحظه اس هاش گوشیمو ب لرزه در میورد 

ی "من رفتم بای"نوشتمو گوشی رو روسایلت انداختم کیفم!بعد نماز و سحری 

برگشتیم خونه بهم زنگ زد برداشتم و باهم حرف زدیم اون از اینک اشتبا رو 

کی کرده حرف میزد و من فقط حرفای قبلنش یادم میومد !هجوم خون رو 

بعضی وقتا رو صورتم حس میکردم!چیز زیادی نگفتم قول داد همون ادمی ک من میخام بشه و توپ رو بزاره کنارو... و ازمن خاست حرفی ک قبلن زده رو 

فراموش کنم بهانش هم مث هر ادم دیگ این بود ک من وقتی عصبانی میشم 

نمیدونم چی میگم اما همون حرفی ک ناخاستا یا شایدم خاسته زد منو 

خیعیی عوض کرد خیعیلی!!!انتظار نداشتم روزی از کسی ک دوسم داره اون 

حرفو بشنوم اما شنیدم ....


قول دادا اما هیچوق سر قولش نموند !!


96/10/5سه شنبه

سراغاز یک دیوانگی!!

اولش از مهمونی دایی شروع شد اون درخاستشو بهم داد اما من نشنیده 

گرفتمش !! اما اون خیعلی مسمم بود فک میکردم فقط واس دوستی میخاد 

اما وااقعن اونجوری نبود !چن ماهی گذشت و اون هر شب واسم اس 

میفرستاد اما من گه گاهی جوابشو میدادم اونم از روی تمسخر :/ تا اینک 

رسیدیم ب شب یلدا نمیدونم چطور شد اونشب قبول کردم هنوزم باورم 

نمیشه چرا اونشب قبول کردم!!


(نمیخام طولانی بنویسم کوتاه مینویسم تا بعدن ک میخونم حوصلم بیاد 

گذشتمو مرور کنم حالا چ تلخ چ شیرین!!)