سراغاز یک دیوانگی!!
- سه شنبه, ۵ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۲۲ ق.ظ
اولش از مهمونی دایی شروع شد اون درخاستشو بهم داد اما من نشنیده
گرفتمش !! اما اون خیعلی مسمم بود فک میکردم فقط واس دوستی میخاد
اما وااقعن اونجوری نبود !چن ماهی گذشت و اون هر شب واسم اس
میفرستاد اما من گه گاهی جوابشو میدادم اونم از روی تمسخر :/ تا اینک
رسیدیم ب شب یلدا نمیدونم چطور شد اونشب قبول کردم هنوزم باورم
نمیشه چرا اونشب قبول کردم!!
(نمیخام طولانی بنویسم کوتاه مینویسم تا بعدن ک میخونم حوصلم بیاد
گذشتمو مرور کنم حالا چ تلخ چ شیرین!!)
- ۹۶/۱۰/۰۵